۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

با کدامین سحر از دلها محبت غیب شد؟


اين شعر زيباي محمد اصفهاني رو از سايت دوستم مجيد اصلي براي شما ميگذارم. واقعا كولاك ميكنه اين آقاي دكتر. خدا عجب صدايي بهش داده.حتما دانلود كنيد.

ماجرا این است کم کم کمیت بالا گرفت
جای ارزشهای ما را عرضه ی کالا گرفت
احترام «یاعلی» در ذهن بازوها شکست
دست مردی خسته شد، پای ترازوها شکست
فرق مولای عدالت بار دیگر چاک خورد
خطبه های آتشین متروک ماند و خاک خورد
با کدامین سحر از دلها محبت غیب شد؟
 
ناجوانمردی هنر، مردانگیها عیب شد؟
سرسرای سینه ها را رنگ خاموشی گرفت
 
صورت آیینه زنگار فراموشی گرفت
سالکان را پای پرتاول ز رفتن خسته شد

دست پر اعجاز مردان طریقت بسته شد
تا هوای صاف را بال و پر کرکس گرفت
 
آسمان از سینه ها خورشید خود را پس گرفت
رنگ ولگرد سیاهیها به جانها خیمه زد
روح شب در جای جای آسمانها خیمه زد
این زمان شلاق بر باور حکومت میکند
 
در بلاد شعله، خاکستر حکومت میکند
اعتبار دستها و پینه ها در مرخصی
 
چهره ها لوح ریا، آیینه ها در مرخصی
ماجرا این است، آری ماجرا تکراری است
زخم ما کهنه است اما بینهایت کاری است
از شما میپرسم آن شور اهورایی چه شد
بال معراج و خیال عرشپیمایی چه شد
جان تاریک من اینک مثل دریا روشن است

صبحگون از تابش خورشید مولا روشن است
تیغ یادش ریشه ی اندوه و غم را میزند
آفتاب هستی اش چشم عدم را میزند
چشم هستی آبها را جز علی مولا ندید

جز علی مولا برای نسل دریاها ندید
کلبه ی شاد دلم ناگاه میگردد خراب

باز ضربت میخورد مولای دریا از سراب

۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

يك بار ديگر سقوط...

گاهي از فراز آسمان ها به اين موضوع فكر ميكنم كه اگر روزي در يكي از سفرهايم هواپيما قصد افتادن كرد، آيا ميتوان نجات پيدا كرد؟
و صداي مهماندار كه در فرودگاه شهيد هاشمي نژاد مشهد هستيم و سفر خوشي را براي شما آرزو ميكنم.
خبر را شنيدي ...
و يكبار ديگر استرس و اضطراب و هيجان و نفس هايي كه در سينه حبس مي شود
و صداهايي كه بلند بلند مي گويد يا ابوالفضل. يا ابوالفضل. يا ابوالفضل
و سكوت...
من صداي كودكاني را كه در آغوش مادرانشان ضجه مي زنن و همسراني كه در آغوش فرزندانشان از هوش مي روند را مي شنوم و مي بينم.
و توي اي مسئول... چگونه اين همه صدا را نمي بيني و نمي شنوي...
اين كه ديگر فتنه نيست تا داستان سرايي كني و اين و آن را متهم كني.
تا كي...
حالا يادم آمد. مقصر خلبان بود و بس