۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

يك بار ديگر سقوط...

گاهي از فراز آسمان ها به اين موضوع فكر ميكنم كه اگر روزي در يكي از سفرهايم هواپيما قصد افتادن كرد، آيا ميتوان نجات پيدا كرد؟
و صداي مهماندار كه در فرودگاه شهيد هاشمي نژاد مشهد هستيم و سفر خوشي را براي شما آرزو ميكنم.
خبر را شنيدي ...
و يكبار ديگر استرس و اضطراب و هيجان و نفس هايي كه در سينه حبس مي شود
و صداهايي كه بلند بلند مي گويد يا ابوالفضل. يا ابوالفضل. يا ابوالفضل
و سكوت...
من صداي كودكاني را كه در آغوش مادرانشان ضجه مي زنن و همسراني كه در آغوش فرزندانشان از هوش مي روند را مي شنوم و مي بينم.
و توي اي مسئول... چگونه اين همه صدا را نمي بيني و نمي شنوي...
اين كه ديگر فتنه نيست تا داستان سرايي كني و اين و آن را متهم كني.
تا كي...
حالا يادم آمد. مقصر خلبان بود و بس